کد مطلب:152354 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

دختر دیوانه صدا زد: العباس شافانی
این قضیه توسط آیة الله حاج سید علی شاهرودی بیان شده است:

یكی از كراماتی كه این جانب حاج سید علی شاهرودی به چشم خودم شاهد آن بوده ام، یكی دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقریبا هر هفته، شبهای جمعه من و همسرم دو نفری برای زیارت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام به كربلا می رفتیم. ایامی بود كه جوانها را می گرفتند و لذا ما تنها می رفتیم. بعد از پیاده شدن از اتوبوس نیز احتیاطا كرایه ی برگشتن را به همسرم می پرداختم كه احیانا اگر مرا گرفتند، او خودش به ایستگاه واقع در فلكه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام برود و سوار ماشین شود و عازم نجف اشرف گردد، چون برای ایرانیها به هیچ وجه امنیتی وجود نداشت.

در همین ایام، یك شب جمعه در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشغول دعا و زیارت بودیم كه ناگهان دیدیم حرم شلوغ شد! دختری را آورده بودند كه تقریبا هیجده یا نوزده ساله بود. پدر و مادر و عموها و داییها و عمه ها و خاله ها - همه - دور او


را گرفته و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آورده بودند و دخیل بسته بودند و شفایش را از آقا می خواستند.

به طوری حرم شلوغ و پر سر و صدا شد كه همه از زیارت كردن باز ماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفای دختر را از ایشان بگیرند، چون او سخت دیوانه می نمود و حالش بسیار رقت انگیز بود. حقیر نیز دست از دعا كشیده و عرض كردم: آقا جان، یا اباالفضل علیه السلام، مدتی است كه از شما كرامتی ندیده ایم. امشب عوض زیارت، این دختر را شفا بده تا ما ببینیم و بفهمیم و برایمان آشكار باشد.

ناگهان همراهان وی صلوات فرستادند و هلهله كردند و دختر ساكت شد. مادر دختر آمد و نگاهی به چشمهای او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است! رسم بود كه خدام شال سبزی به گردن مریض می انداختند و آن را به عنوان دخیل به ضریح مقدس می بستند. چون مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! همه ی ما دومرتبه به آقا ابوالفضل علیه السلام متوسل شدیم. چندی نگذشت كه مجددا هلهلله ی مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملی كرد و گفت: نه، هنوز خوب نشده است!

سپس برای سومین بار هلهله بلند شد و این دفعه كه مادر آمد، گفت: آری، به خدا این مرتبه درست است! این وقت بود كه دخترك صدا زد: پوشیه ام كو؟ عبایم كو؟ اینجا كجاست؟ «العباس شافانی»! یعنی حضرت عباس علیه السلام مرا شفا داد!

مردم هجوم آوردند كه لباسهایش را به عنوان شفا و تبرك ببرند ولی خدام مانع پاره كردن لباسهایش شدند و گفتند: چون زن است، پاره كردن لباسهایش صحیح نیست. سپس اقوام دختر، وی را برداشته و گرد ضریح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام طواف دادند.

بنده عرض كردم: یا اباالفضل، هنوز این معجزه درست برایم آشكار نشده است! موقعیت هم به گونه ای نبود كه من داخل جمعیت بروم و مسئله را بپرسم. با خود


گفتم: خودش می آید! بعد از لحظاتی آمدند كه از كنارم رد بشوند، وی به من سلام كرد و گفت: «عمو جان، حالت چطور است؟» و سپس در رواق رفت و مشغول زیارت شد.

باز هم من احتیاط كردم و برای اطمینان كامل به همسرم گفتم: برو ببین زیارت را درست می خواند یا نه؟ همسرم رفت و سپس آمد و گفت: آری، صحیح می خواند! من خوشحال شدم و همراه عیال به نجف اشرف برگشتیم. [1] .


[1] چهره ي درخشان، ج 1، ص 455.